دموکراسی از دو بخش دموس(مردم)و کراسیا(حکومت) تشکیل شده است؛یعنی حکومت مردم بر مردم...
اصل دموکراسی از نظر ویل دورانت-تاریخ نویس غربی:«دموکراسی که به گفتۀ مونتسکیو اصل و اساس آن بر فضیلت است با پول و باروت زاییده شده است. توپ و تفنگ قلاع فئودالیسم را درهم کوبید و سواران مغرور را که بر اسبهای خود خودنمایی می کرذند طعمۀ سهل پیاده نظام ساخ و بنده و ارباب را در میدان جنگ برابر کرد. از زمان فیثاغورس به این طرف برای نخستین بار عدد و شماره دوباره به شان و حرمت رسید. اختراع سکه و اعتبار پولی راه تجارت و جمع ثروت را آسان کرد و بر سر راه های تجارتی شهر های آباد بساخت و بنادر آزادی برای تجارت درست کرد که به اندازۀ کافی می توانستند از زیر بار باج اشراف و ملکداران شانه خالی کنند؛ در برابر اشراف زمیندار بیکار، طبقۀ اصناف و کیسۀ پولدار یا طبقۀ عامه ای سر برآورد که برای رسیدن به قدرت سیاسی در خور قدرت اقتصادیش غوغا و سر وصدا راه انداخت.
ولتر و روسو منادیان این تغییر بودند. آنها شعار بسیار و با ارزش آزادی و برابری را بدست مردم دادند و طبقۀ متوسط با آهنگ آن به سوی تفوق سیاسی گام برداشت. آزادی در اصل به معنی آزادی از باج و زورگویی اشراف پولدار بود؛
برابری در اصل به معنی آن بود که طبقۀ متوسط در وصول به افتخارات و منافع حکومت با اشراف و روحانیون برابر باشند و برادری هم به ظن قوی در اصل به معنی آن بوده است که صرافان و بازرگانان و قصابان و... به تالار اشراف و روحانیون راه داشته باشند...روسو،پدر نظریۀ دموکراسی،می خواست همۀ زنان و مردم بی چیز از قدرت سیاسی محروم باشند و آنها را به حساب مردم نمی آورد. قانون اساسی مجلس انقلابی فرانسه سه پنجم تمام مردان بالغ را از حق انتخاب محروم ساخته بود. در قوانین ایالات مختلف همین جمهوری خود ما تا زمان اندرو جکسن(یکی از روسای جمهور آمریکا)برای داشتن حق انتخاب داشتن مقداری ثروت ضروری بود. پس دموکراسی در اصل و در شکل تحول یافتۀ کنونی آن به معنی حکومت طبقۀ متوسط است؛ حکومت طبقۀ بهتر دوم(پس از طبقۀ اشراف).
...ضربتهایی که دانشمندان و حکما در طول تاریخ بر کوپرنیک تا داروین بر اساس خرافات وارد کردند، سرکشی در باربر پاپ ها زیاد شد...اهمیت دولت به مجلس عوام افزایش یافت... و دموکراسی،شروع کرد به شکل پذیری.
هنگامی که این عوامل کلی در اروپا به کار بود و انقلاب های 1688 و 1789 و 1918 را در انگلستان و فرانسه و آلمان به بار آورد و در روسیه موجب نخستین مرحلۀ انقلاب 1917شد. تکامل دموکراسی در آمریکه با چند عوامل اقاصادی نیز تقویت شد. انقلاب ما در 1776 نه فقط شورشی بر ضد استعمار انگلستان بود بلکه شاید هم به طور اسسیتری شورش طبقۀ متوسط بود بر ضد اشرافی که از خارج آمده بودند. این انقلاب جزئی از یک رشته تکانهای سیاسی بود که قشر اجتماعی جهان غرب را شکاف داد و طبقات آن را را جا به جا کرد. اشراف ملکدار را در هم شکست و همه جا به طرز عجیبی حکومت های ملی بر پا کرد.
...دموکراسی فعلیت داشت برای آنکه برابری سیاسی بر پایۀ برابری تقریبی در اموال و بر پایۀ مالکیت ارضی مشاع میان همۀ مردم بود. مردانی که بر روی ملک خود بودند و بر وضع زندگی خود نظارت داشتند(در حدود اجازۀ طبیعی)دارای شخصیت و خلق ممتاز بودند و می شد آنها را دموکرات نامید.»(کتاب لذات فلسفه-ویل دورانت،ص330،329)